بعد از ایجاد پاک دیده 2 فکر نمیکردم این کارم با این نوع واکنش دوستانم مواجه بشه. اصلا فکر نمیکردم برای کسی اهمیتی داشته باشه که من دارم چکار میکنم. اما به غیر از پیام ها و smsها دیشب یکی از بهترین دوستان که آشناییش را مرهون پاک دیدهام زنگ زد و نتیجه حرفهایش این شد که امروز همش به خودم تلقین کنم: آنجا وبلاگ من است و من اختیار دار آنم. پس دفتر پاک دیده 2 بسته شد. به همین راحتی! انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است! برای اطلاع از همان افکار و اندیشه های پیش گفته هم می توانید به همان پاک دیده اصلی مراجعه فرمایید!
تولستوی در سالهای نخست سده بیستم پیشبینی کرده بود زمانی فرا خواهد رسید که هر کس خواندنیترین ماجرای زندگیاش را روایت خواهد کرد و بدین ترتیب نویسندگی به یک تفنن همگانی تبدیل خواهد شد؛ تفننی مانند قدم زدن در یک روز آفتابی !
ظاهرا پیشگویی تولستوی اکنون با ایجاد «پاک دیده 2» در مورد من مصداق یافته است!
دوستانم تا حدود زیادی با حالات و روحیات من در پاک دیده اصلی آشنا شدهاند. هرچند در آنجا تمام سعیام بر این بود که خود را در قالب موضوعات و حتی الفاظ محدود نکنم اما اکنون پس از قریب به یک سال که از ایجاد پاک دیده میگذرد وقتی به پیکره آن مینگرم احساس میکنم که روحی که اندک اندک بر آن حاکم شده به من اجازه بروز بسیاری از حرفها را نخواهد داد. ابتدا خواستم در مقابل این جبر ناخواسته، نوعی ساختار شکنی در پیش بگیرم اما دلبستگیام به آن باعث شد تا به زودی از این تصمیم خود منصرف شوم. این شد که نسخه دوم پاک دیده را ساختم برای گفتن همه حرفهای ناگفتهام. برای ثبت خاطرات تلخ و شیرین روزانهام. اینجا را ساختم برای ثبت افکار و اندیشههایی که هر روز به ذهنم هجوم میآورند و ناخودآگاه شب هنگام فراموش میشوند. برای نوشتن آنچه به آن فکر میکنم، احساسم و یا هر چیزی که برایم جالب یا آزار دهنده است.